دنیز و سفر خرداد 92
11 خرداد همراه مامانی و بابایی رفتیم خلخال خونه اقا جونم (اقاجونم یه خونه اونجا ساخته و تابستونا همراه مامانی میرن اونجا می مونن اخه خیلی باصفا و خوش اب و هواس)منم خیلی اونجا رو دوست دارم اخه هر کاری دلم میخاست میکردم و مامانی هم همش منو میبرد تو باغ و میگردوند و همش ازم عکس میگرفت من تو این عکسا 10 ماه 15 روزه هستم و مامانم میگه خیلی شیطون شدم .. هر کی هر چی بخوره من با صدای بلند بهش میگم به به که یعنی به منم بده سرمو یه وری خم میکنم رو شونه هام یعنی دارم خجالت میکشم صدای وز وز زنیور رو یاد گرفتم برای اولین بار 25خرداد گفتم ماما و مامانم کلی ذوق کرد که بالاخره یاد گرفتم صداش کنم راستی توی مسافر...
نویسنده :
مامان دنیز
22:41